کار بالای تو تا بالا گرفت


در همه دلها خیالت جا گرفت

هر که رفتار تو دید از بیم جان


هم ترا بهر شفاعت پا گرفت

تا نمی دیدم بلای جان ترا


دیده دنبال دل شیدا گرفت

می گرفتم لذتی از عمر خویش


کامدی تو در دل من جا گرفت

ما چنین کز دل گرفتاریم هست


حق به دستت، گر دلت از ما گرفت

چند سوزم، وه که روی دل سیه


کز وی اندر جانم این سودا گرفت

بیدلان را طعنه زد، خسرو بسوخت


تا کدامین آه دل او را گرفت